محمد امین خانمحمد امین خان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین گل همیشه بهار مادر

چهارمین ماهگرد گل پسر مامانی مبارک....

عزیز مادر... مصرع شعر من محمد امین خان ،اولین روز ماه مبارک رمضان ،مصادف میشود با چهارمین ماهگرد دردونه مادر. بهتر از جانم،صبح با هم رفتیم بهداشت برای چکاب ماهیانه و آمپول ثلاثه                        قدت:67          وزنت: 7/5       دور سرت :41/5  بگو ماشاالله...................... به پای چپت آمپول زد ،چون تنها بودم ترسیدم بی قراری کنی ولی خدا روشکر یک ژسر مامانی بودی ماشاالله،فقط موقع آمپول یه کوچکولو گریه کردی و زود هم آرام شدی. ...
19 تير 1392

زندگی،نقطه از سر سطر

گل پسرم شما تا الان سه ماه و21روزت شده ،تو این محدوده سنی متوجه شدی تا چه اندازه میتوانی با دستانت خودت رو سرگرم کنی،دائماً در حال مکیدن انگشتان خودت هستی،با مشت کردن اشیا را در دستت میگیری،اسباب بازی هایت را با دستانت میگیری و آنها را به طرف دهانت میبری ما هم اسباب بازی های مناسب این سن را برایت فراهم کردیم با همه سرگرم می شوی و چقد راحت میشود آرامت کرد و در واقع چقد ساده ذوق میکنی عاشق تولید صدا کردن با جغجغه هستی با آویزاسباب بازی که از تختت آویزان کرده ام،وقتی در حال چرخیدن است و موزیک ملایمش به گوش می رسد آنقدر محکم پاهایت را به زمین میکوبی و بازی میکنی و دستهایت را حرکت میدهی که من با حرص بغلت میکنم بار...
10 تير 1392

خوشبختی یعنی ........

خوشبختی یعنی ...دل خوش ; خوشبختی یعنی شنیدن جواب مثبت از طرف پدر بزرگ که اجازه دهد با بابایی ازدواج کنم خوشبختی یعنی بوسیدن و بوییدن پدربزرگ که  .................، به انتظار از سفر برگشتن  بابایی که خیلی دوستش داریم خوشبختی یعنی آرامش خاطر،خوشبختی یعنی با نگاه کردن به بابایی متوجه خواسته ش شدن خوشبختی یعنی نوازش و بوسیدن پسرم،خوشبختی یعنی دیدن هر روز تو،بزرگ شدنت ،خندیدنات،ناز کردنت خوشبختی یعنی محمد امین                                    &nbs...
3 تير 1392

بخند تا.......

بهارم قربان خنده های نازت بشم که وقتی می خندی دل منم آب میکنی موسیقی زندگی ام تا میتوانی بخند ،از ته دل با صدای بلند آنقدر بخند ..........حتی به خودت ... بی دلیل بخند....ولی بخند. و وقتی اشک هایت سرازیر می شوند،بپذیر و تحمل کن و به پیشروی خودت ادامه بده! زندگی کوتاه تر از آن است که بخواهیم آن را با غم و افسردگی از دست بدهیم عزیزم همه را دوست بدار ،به خودت اعتماد کن و برای بدی بهانه تراشی هرگز.... تو نعمت بزرگ خدا هستی پس بیا با هم بخندیم   ...
1 تير 1392

می ترسم تنهاشم بدون نگات دوباره .....

طولانی می خوامت اگه روزگار بذاره ....'' عزیز مادر امروز با هم رفتیم خونه خاله ساناز ،خیلی وقت بود پسرم رو ندیده بود واییییییییییی از دست ایییییی خاله ژسر مامانی رو خورد تموم صورتت شده رژلب ،پیشونی ،لپات ،چونت،مماغت،دیدنی شده بودی شما هم بدت نمی آمدا.خیلی تلاش کردن که بخندوننت ولی شما مث یک پسر بسیار بسیار متین و باوقار رفتار میکردی وای مادرجون آجی سارا (خواهر خاله ساناز )شما رو از من گرفت رفت داخل اون اتاق یه مدت زمان خورد ،وقتی اومد تو رو گذاشت تو بغلم ،به پاهات اشاره کرد بهت لاک نالنجی زده بود  خدای من با ژسر مامان شکار کردن......... لاکش نمازی بود وقتی پاهات رو شستم یه مقداریش پاک شده بو ولی جالب بود تنها رفته ...
30 خرداد 1392