محمد امین خانمحمد امین خان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

محمد امین گل همیشه بهار مادر

بیا ببین چه ســــــخته...

  عزیز مادر این روزها شرایط سختی را با هم داریم پشت سر میگذاریم اوایل و بهار و بیمارها بسیار ،میزان آلاینده ها خیلی زیاد شده،و یکی از   این ویروس های بد، بخاطر بی احتیاطی مادر وجود نازنینت را آزار میدهد. اولین باری است که مریضیرا با تو تجربه می کنم و چه امتحان سختی .......... 7/7/92اولین باری است که طعم تلخ دارو سرماخوردگی و استامینوفن ضد درد و ضد تب را تجربه میکنی و چقد سخت است خوردن این داروها و سخت ترخوراندن این داروها به پسرم.                   با خاله اینا رفته بودیم خونه آقاینا،بین راه احساس کردم که بی حال هستی چون تمام م...
11 مهر 1392

بیا ببین چی شده!!!!!

دلبند کوچک مامان  برا خودش مرد شده دیگه!!! خیلی وقت بود منتظر چنین اتفاقی بودیم ،چقد ذوق کردیم که خودت تنها تنها بدون کمک تونستی بشینی عزیز مادر،خنده هایت بی پایان و اندوه از زندگیت دور باد   ...
9 شهريور 1392

ما...ما...ما..ما.....ما..ما...

  عزیزتر از جانم امروز کلی لذت بردم و بارها و بارها خداوند را به خاطر فرشته زمینی شاکر شدم ماجرای امروز من جالبه   لذتی که همه مادرها یا تجربه کردن یا تجربه میکنند محمد امین مامان بزرگ شده .خیلی بزرگ شده.هرروز و هر بار و هر کاری که میکند و هر تغییری که   رخ میدهد جا میخورم. باورم نمیشه این همان محمدامین کوچولوی من است که بلد نبود انگشتش را به دهانش ببرد   و بارها و بارها انگشتش را توی چشمش فرو میبرد و گریه میکرد. پسرم،مامان وقتی عینک میزنه با تعجب نگاهش میکنی (پیش خودت میگی این دیگه کیه)،و وقتی عینک را در میارم به رویم لبخند میزنی و خوشحالی که مامانت برگشته . روی سینه ر...
5 شهريور 1392

طنین آسمانی

  پسرکم ،شب های قدراست ، حال و هوای آدما عوض شده ،دلها صاف تر ،پاک تر و نزدیک تر به خدا شده است ،هر کسی دنبال یه گوشه ای میگردد تا تنهایی با خدای خودش دردودل کند.پسرم  تو این شبا بنای زندگی انسان بر این است که حالی به حالی شود تا روحش صیقل خورده،امتحان داده  و به کمال برسد. 21تا 23 ماه رمضان را با دایی رفتیم پیش ماما،پدر شرایط اومدن نداشت و این شبهای عزیز مسجد میرفت ،منم بخاطر شما خانه دار بودم و شبها با تی وی که مراسم حرم امام رضا را نشان می داد شب زنده داری میکردم. یا رب به کرم بر من درویش نگر                  در من منگر در ...
24 مرداد 1392

اولین مسافرت محمد امین خان

    چهارشنبه 28 ماه رمضان ساعت 12شب به همراه پدر و دوستش راهی خونه مامااینا شدیم .ساعت 2و نیم بود که رسیدیم.قرار گذاشته بودن که بریم بازفت،و خاله هم از اهواز به ما ملحق بشه. ساعت 12ظهر بود که حرکت کردیم ،هوا خیلی گرم بود ،اوایل سفر آرام بودی ولی کم کم شروع به نق نوق بعد گریه های آرام و بعد تبدیل به جیغ های غیر قابل کنترل .کلافه شده بودم مجبور میشدیم بین راه بایستیم تا ساکت شوی،مشکلت این بود که می خواستی بخوابی و انتظار یک مکان راحت و باز را داشتی.بغلت میکردم و تکانت میدادم تا آرام شوی ،تقصیری نداشتی اولین مسافرتت بود و آشنایی نداشتی.خاله اینا تاراز ایستاده بودن و بساط کباب براه بود،نهار کوبیده بود مرغ هم کباب کردیم. هو...
18 مرداد 1392

تاراز

آرام جانم زیر درخت دراز کشیده و به حرکت برگه نگاه میکند قربون این همه سوال بشم که از چشات میباره   بعد از صرف ناهار با پدر مشغول تاب خوردن شده ای دوست تتان دارم اوج خستگی پسر مامان دیگه از بغل خسته شدی به همین خاطر رهایت کردم روی صندلی ...
17 مرداد 1392
1