طولانی می خوامت اگه روزگار بذاره ....'' عزیز مادر امروز با هم رفتیم خونه خاله ساناز ،خیلی وقت بود پسرم رو ندیده بود واییییییییییی از دست ایییییی خاله ژسر مامانی رو خورد تموم صورتت شده رژلب ،پیشونی ،لپات ،چونت،مماغت،دیدنی شده بودی شما هم بدت نمی آمدا.خیلی تلاش کردن که بخندوننت ولی شما مث یک پسر بسیار بسیار متین و باوقار رفتار میکردی وای مادرجون آجی سارا (خواهر خاله ساناز )شما رو از من گرفت رفت داخل اون اتاق یه مدت زمان خورد ،وقتی اومد تو رو گذاشت تو بغلم ،به پاهات اشاره کرد بهت لاک نالنجی زده بود خدای من با ژسر مامان شکار کردن......... لاکش نمازی بود وقتی پاهات رو شستم یه مقداریش پاک شده بو ولی جالب بود تنها رفته ...